خاطرات گذشته
حسناخانمی یکی یه دونه مامان، شما26 اردیبهشت1388 ساعت 7صبح توی اتاق عمل بدنیا اومدی.ببین اینجا چقدر ناز خوابیدی. قربونش برم... خیلی کوچولو بودی و تا 10 روز تقریبا آروم بودی ولی بعدش شب که میشد گریه میکردی و تا نصفه شب آروم نمیشدی. خیلی وقتها مجبور میشدیم با ماشین بریم بیرون تا خوابت ببره ولی به محض اینکه می اومدیم خونه دوباره گریه میکردی. بالاخره تا 2 ماه ادامه داشت و بعد گریه هات تموم شد.دخترک ما کم کم بزرگ میشد و خنده از روی لباش نمیرفت. 6ماهت که کامل شد مینشستی. تقریبا یک ماه بعد تونستی چهار دست وپا بری.قبلش که خیلی دوست داشتی ...